همه هستیم
من خواستم که خواب و خیال خودم شوی رویا شوی امید محال خودم شوی لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت آوردمت دلیل زوال خودم شوی یا در دلم شناور یا بر تنم روان ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم چیزی نمانده است که مال خودم شوی حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی
آرزویی بکن ... درگاه خدا پر است از آرزو و معجزه ... آرزویی بکن ... شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد
یک دقیقه زل زدن در چشم زیبای تو چند ؟ افتخار ناز پیچ و تاب موهای تو چند ؟ حال چون آرامشت سهم کسی غیر من است غرق گشتن در هجوم موج غمهای تو چند ؟ در شمال شهر عشقت زندگی رویایی است گوشه ی پرت جنوب شهر دنیای تو چند ؟ بهره برداری ز مهرت حق از ما بهتران بسته ای از غصه ها و درد و دعوای تو چند ؟ ذوق شعر آنچنانی نیست در فهرست من حق ماندن با تب داغ غزلهای تو چند ؟ مهر در کانون گرم خانواده سهم تو شب نشینی در تگرگ سخت سرمای تو چند ؟ خنده در مهتاب و نور ماه ارزانی تو اشک در تاریکی سنگین شبهای تو چند ؟ زیرکی در عاشقی را من نخواهم خواستن کند ذهنی در جواب یک معمای تو چند ؟ نازنین ، خوش قد و بالا ، مهربانی مال تو یک نگاه مهربان بر قد و بالای تو چند ؟ قدرت من در خرید "دوستت دارم " کم است جمله های تلخ و غمگین سخنهای تو چند ؟ جشن در ویلای ساحل آنقدر جذاب نیست مرگ در دلتنگی غمگین دریای تو چند ؟
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |